Monday, August 10, 2009

تازه وارد

ليوان بلوری پايه داری را که حالا رنگ قرمز محتوياتش فروکش کرده روی ميز می گذارم و پايه باريکش را ميان انگشتان گرفته و در حاليکه به آن خيره شده ام کمی آنرا می چرخانم.هميشه برايم سوال بوده که اين رستورانها با روميزيهای سفيدی که لک های غذا و نوشيدنی مشتريان بی خيالی مثل من روی آنها افتاده چه می کنند که هميشه اينقدر روميزي ها براق و سفيدند! سايه ای را روی ميز احساس می کنم .آرام سرم را بالا می اورم و به بانويي که در يک لباس شب زيبا تاسب اندامش را به رخ بيننده می کشد نگاه می کنم.دختر لبخندی بر لب دارد و کتابی را ميان دستانش به سينه می فشرد.نشانه خوبی است .در اين بازار بی تفاوتی و سطحی نگری.از جا بلند می شوم و با تازه وارد دست می دهم .مثل جنتلمن ها صندلی روبرو را از پشت ميز کنار می کشم تا راحت بنشيند.در حاليکه روی صندلی خودم می نشينم به گارسون اشاره می کنم تا ليوانها راپر کند و خودم را آماده می کنم برای يک شب لذت بخش و يک مکالمه طولانی...ا

3 comments:

Anonymous said...

یک: جواب سوالت: میریزن تو ماشین رخت شویی و وایتکس هم استفاده می کنند

دو: پر حرف شدی خیال پرداز جان!؛

سه: می خوای مشکلاتی که باهاش ممکنه دست به گریبان می شی برات بسط بدم تا حالت جا بیاد؟؟؟

چهار: آرزو بر جوانان عیب نیست

دادو said...

در مورد داشتن لحظات خوب برایت دعا می کنم ولی با هیچ خانمی آرزوی گفتگوی طولانی نداشته باش !؟!؟

Anonymous said...

خدا قسمت ما بکنه!!!