Monday, November 30, 2009

چند سوال بي جواب

چرا هيچ خلوت عاشقانه اي خلوت نيست ؟ازدحام جمعيت است در تختخوابي دو نفره؟چرا هر کسي چند نفر است چهره هايي تمامن گوناگون؟ چرا عاشق کسي مي شويم اما با کس ديگري به بستر مي رويم؟چرا عشق ج ماعي است دسته جمعي که در آن هر کسي هر کسي را مي - گا - يد جز من که هميشه گا - ئيد-ه مي شوم؟
"وردي که بره ها مي خوانند-رضا قاسمي-انتشارات خاوران-پاريس آوريل 2007"

Tuesday, November 17, 2009

شرکت 2

تصوير ذهني شماره 17
ا...از رئيس دفترم می خواهم برای ساعت 11 جلسه ای با مدير موسسه خيريه اي که برای کمک به آموزش کودکان سراسر دنيا تشکيل داده ام ترتيب دهد تا اوضاع را بررسی کنيم.قصد دارم علاوه بر درصد ثابت ماهيانه ای که از سود شرکت در آن هزينه می شود ، يک سيستم مستقل کسب درآمد برای آن تشکيل دهم که منافعش مستقيمن در خود خيريه خرج شود.به نظرم به اين ترتيب می شود کارهای بزرگتری انجام داد.سيستم کاري خيريه بر مبناي شناسايي کودکان با استعداد در سراسر دنيا و تامين کليه هزينه هاي تحصيل تا پايان تحصيلات تکميلي و برگزاري دوره هاي آموزشي خاص براي اين افراد است.مدير موسسه مي گويد تا پايان سال گروه اول استعدادهاي ايراني تحصيلاتشان را تمام مي کنند.از رئيس دفترم مي خواهم با مدير منابع انساني هماهنگ کند تا برنامه اي براي جذب حداکثري آنها در شرکت خودم تنظيم کند.ا
جلسه که تمام مي شود فنجان قهوه ام را بر مي دارم و به ويوي بيرون از پنجره خيره مي شوم.امروز هم يکي ديگر از قدمهاي موفقيتم را برداشتم.اينجا معناي لذت از زندگي را با تمام وجودم درک مي کنم.ا

Monday, November 16, 2009

شرکت


تصوير ذهنی شماره 16

از در ورودی ساختمان داخل می شوم و به سمت آسانسور می روم.دفتر من طبقه آخر اين ساختمان چند طبقه است.در طبقه های مختلف کارکنان بخشهای مختلف در بين پارتيشنها مشغول کار هستند.طبقه آخر اختصاص دارد به دفتر کار من و معاون مالی ام که هر روزه بايد گزارشی از وضعيت مالی شرکت در اختيارم بگذارد.از آسانسور بيرون می آيم و وارد اتاقم می شوم.کمی بعد رئيس دفترم وارد اتاق می شود و گزارشی از تماسها و اتفاقات و جلسات مهم در اختيارم می گذارد تا برنامه های روز را با هم ست کنیم.اولين جلسه هر روزه ام با معاون مالی است.مي آيد و گزارشی می دهد.وضع شرکت هر روز بهتر می شود.پيشنهاد می دهد تا دفتر خاورميانه را هم فعال کنيم.موافقم.قبل از اينکه من چيزی بگويم خودش ايران را پيشنهاد می کند و می گويد ايران اکنون به ثبات رسيده و در آينده ای نزديک به قطب اقتصادی خاورميانه تبديل خواهد شد.اينها را که می گويد خودم را باد می کنم و گردنم را می کشم.بعد از آنچه اتفاق افتاد ايران به سرعت در حال تغيير است.او هم می فهمد که خوشحالی من از کجاست.لبخندی می زند و از اتاق خارج می شود تا زمينه کار را فراهم کند...ا

پرواز مي کنيم

- salgamos a voltar,querida mia (اسپانيايي : به پرواز در آئيم محبوب من )
بله.پرواز کنيم اما با شرايط من!ا
(کنار رود پيدرا نشستم و گريستم-پائولوکوئيلو-انتشارات کاروان-برگردان : آرش حجازي)

Saturday, November 7, 2009

به بهانه درگذشت مسعود رسام خالق خانه سبز



تکه ای از سريال خانه سبز با اجرای زنده ياد خسرو شکيبايي



من هم اعتراض دارم آقای قاضی

اعتراض دارم به رنگ سرخ که سوزاننده است

اعتراض دارم به رنگ آبی که سرده

و به زرد که رنگ جدائيه

چون به نظر من آقای قاضی

رنگ روح زندگی سبزه

فقط سبز

Monday, November 2, 2009

همخونه

تصوير ذهنی شماره 15
از دانشگاه ميام خونه و بساط قهوه رو آماده می کنم.روی مبل ولو میشم و پاهام رو روی زيرپايي چرمی تپل زرد رنگ مخصوص خودم میندازم و یه کتاب میگیرم جلوم و چرت زنان منتظر میشم تا بقیه بچه ها هم از سر کار و درس برگردند.فردا شنبه است و تعطیل .واسه همین امشب رو می تونیم تا دم دمای صبح بیدار بمونیم و پوکر بازی کنیم.بچه ها دونه دونه میان خونه.برق تعطیلی رو توی چشای تک تکشون میشه خوند.به بساط قهوه نگاه می کنن و هرکسی یه جوری شروع میکنه به تیکه انداختن .چون این اولین باریه که یکی داوطلبانه واسه همه بساط رو آماده کرده...ا