Sunday, October 25, 2009

داستان بی نظير يک آوازخوان کم نظير


اينکه اصولن و اساسن نسل قبلی ما علاقه ای به ترک عادت ندارد و ترجيح می دهد که هميشه همه چيز همانی باشد که بوده و همانطوری عملی شود که می شده موضوع تازه ای نيست و بر همين اساس هم خواننده ای مانند محسن نامجو برای اعطا شدن نام هنرمند به خود از جانب جامعه هنری پيشکسوتان خواننده و آهنگساز و نوازنده و ... با مشکلات زيادی روبرو شد و چه بسا هنوز هم خيليها او را هنرمند نمی دانند.اما آن عاملی که باعث محبوبيت و کسب شهرت نامجو بين نسل تازه جامعه ايران شد چيزی نبود جز نو آوری.ارائه يک روش تازه ، يک صدای تازه ، يک موسيقی تازه و البته اشعاری با مضامين تازه و عريان.محبوبيت نامجو برای غم ملموس "جبر جغرافيايي" و فريادهای مرگبار و عاشقانه "ترنج" و آسمانی کردن بی پروای "زلف" معشوق بود.شجاعت نامجو برای تجربه های جديد عامل اصلی موفقيت اوست.اما اين روزها آلبوم "آخ" نامجو و مخصوصن قطعه "بی نظير" را خيلی ها تاب نمی آورند . اگرچه همه سعی می کنند ژست روشنفکری خود را حفظ کنند و به روی خود نياورند که علت مخالفتشان ورود نامجو به "منطقه ممنوعه" است!ا

قطعه بی نظير در هنر معاصر ما واقعن بی نظير است.يعنی باز هم نامجو ساختاری را شکسته و اين بار "حريم مقدس تن و اسرار مگو " را مورد کند و کاو قرار داده و اين کند و کاو را نه با زبان نمادين و ايما و اشاره که کاملن عريان و بی پرده در مقابل شنونده گذاشته است.تصوير پردازی بی نظير نامجو در شعر قطعه و دکلمه بی نظير او با فراز و فرودهايي هماهنگ با شعر و موسيقی زمينه مناسب آن ، همه و همه دست به دست هم داده اند تا يک فيلم اروتيک واضح جلو چشم شنونده قطعه تجسم پيدا کند و اين دقيقن عاملی شده برای زير سوال بردن قطعه و آلبوم آخر محسن نامجو.چرا که در ذهن نا خود آگاه ما ورود به اين حيطه تابويي است که شکستن آن هزينه زيادی را می طلبد.اين همان ديدگاه معتقد به "قداست بيهوده تن" است که اليزه در اين پستش به خوبی به آن اشاره کرده است.به نظر می رسد هنوز برای شکستن اين تابو ها راه زيادی را در پيش داريم و نامجو باز هم در اين مسير نو آور است
مرتبط:

پ ن : بر خلاف گفته سرزمين رويايي در پست بالا قطعات نامجو قطعات آلبوم جديد را در خارج از ايران نساخته و به گفته خودش غالب آنها مربوط به ساليان پيش و هنگام حضورش در ايران هستند.تنها عاملی که به نظر من باعث ضعف اين آلبوم شده نا هماهنگی و عدم همخوانی قطعات مختلف آلبوم است.به نظرم بهتر بود در چينش و انتخاب آهنگها برای آلبوم دقت بيشتری صورت می گرفت.از طرفی ظاهرن نامجو تصميم به نوعی لجبازی با سيستم در ايران داشته تا پاسخی به حکم محکوميت پنج ساله اش به زندان داده باشد.در ايران هميشه و هميشه سياست نقش مهمی در رويدادها دارد.در اين مورد هم همينطور

Wednesday, October 21, 2009

تصوير ذهنی شماره 14
برای بار آخر ظاهرم را در آینه آسانسور چک می کنم.گره کراوات را محکم می کنم و از آسانسور خارج می شوم.بيرون در راننده داخل ماشين منتظر است.از در عقب سوار می شوم و ماشين حرکت می کند.فاصله بين خانه وشرکت را هميشه می گذارم برای خواندن اخبار اقتصادی روز و اگر وقت باشد چک کردن ايميلها.دستيارم برنامه امروز را ايميل کرده است.نگاهی بهش می اندازم.امروز روز سبکی است.جلسه خاصی ندارم .اين روزها معمولن جان می دهند برای فکر کردن به طرحهای جديد و احتمالن سر زدن به بخشهای مختلف شرکت و قهوه خوردن با مديران بخشها.روزنامه ها هم انگار امروز تصميم گرفته اند روز بی سر و صدايي داشته باشند.خبر خاصی نيست.ماشين می ايستد.رسيده ايم.هيچوقت دوست نداشته ام که برای باز کردن در صبر کنم اما اينها در اين شهر جزئی از بيزينس به شمار می آيند.در عوض سعی می کنم با يک لبخند گرم به نگهبان که در را برايم باز کرده است اين موضوع را جبران کنم.وارد ساختمان میشوم .در ذهنم صحنه هايي از فيلم دويل وير پرادا را که مدير وارد شرکت می شود را مرور می کنم و نا خودآگاه از اين مقايسه خنده ام می گيرد...ا

پ ن 1 : اينکه يکی دلش بخواهد يک روز سوار يک اتوبوس بشود و برود تا آخر خط و آنجا دوباره سوار يک اتوبوس ديگر و همينطور تا آخر شب شهر را بگردد نماد افسردگی است ؟ خب اين چه ربطی به اين تصوير ذهنی داشت؟!ا
پ ن 2 : بعضی صحنه ها از بعضی فيلم ها هميشه در ذهن آدم می مانند.اين صحنه وارد شدن خانم رئيس به دفتر مجله مد در فيلم د دويل وير پرادا هم برای من از آن صحنه هاست.ها؟خيلی جلفم؟

Tuesday, October 13, 2009

بهنود شجاعی اعدام شد.به همين سادگی

خبر : بهنود شجاعی اعدام شد
خبر : مادر مقتول خود چهارپایه را از زیر پای بهنود شجاعی کشید
نقل قول از مادر مقتول : دیشب راحت خوابیدم
نقل قول از مادر مقتول : مادربزرگ بهنود با من بد صحبت کرد
نقل قول از مادر مقتول : خانواده بهنود به جای من و خدا از حقوق بشر کمک می خواستند
نقل قول از مادر مقتول : يک مشت حقوق بشری خدانشناس دنبال عفو بهنود بودند

سوال : مقصر کيست؟ بهنود ؟ مادر مقتول ؟ دادگاه ؟ جامعه ؟ من؟ تو ؟ حقوق بشر ؟ آنهائيکه به دنبال عفو بهنود بودند؟ وکيل بهنود ؟ رسانه هايئکه يک طرف را حق و يک طرف را باطل معرفی کرده بودند؟ مقصر واقعن کيست؟

Wednesday, October 7, 2009

مزرعه


تصوير ذهنی شماره 11
توی بالکن روی صندلی چوبی - از اينها که مثل نانو جلو و عقب می روند- نشسته ام و به درختان سرو روبرو نگاه می کنم.سعی می کنم حرکت صندلی را با رقص نور طبيعی و وهم انگيز انعکاس نور شب در آب لرزان استخر جلو ساختمان هماهنگ کنم.ساختمان دو طبقه که استراحتگاه آخر هفته‌هاست وسط مزرعه ای واقع شده که يک رديف سرو بلند و ديواری از شمشادهای سبز محوطه آنرا از مزرعه جدا می کند.با خود قرار گذاشته‌ام هميشه تعطيلات آخر هفته را در اين ساختمان بگذرانم تا فرصتی داشته باشم برای آرامش و فکر کردن.فکر کردن تنها بخشی از زندگی است که حاضر نيستم به هيچ عنوان وقت آنرا به بخشهای ديگر صدقه بدهم.