Sunday, September 27, 2009

شیپور

امروز يکی از بچه‌ها زنگ زد و به رسم هميشه که به جای سلام و عليک اول مکالمه باید یه گلواژه ای بگه گفت :"تا حالا شده یه دختری بیاد تو خلوت دلت شیور بزنه؟"يه کم فکر کردم و گفتم نه!ا
حالا که فکر می کنم می‌بينم بد‌جوری دلم مي‌خواد يکی باشه که بتونم انقدر بهش اعتماد کنم که به خلوت دلم راهش بدم و بذارم توش شیپور بزنه.چیزی که تا حالا نشده!ا

Wednesday, September 23, 2009

کلبه


تصوير ذهنی شماره 10
يک کلبه چوبی با سقف شيروانی وسط جنگل و بالای يک تپه سر سبز.بعد از يک سال کار و دوندگی ، بدون موبايل و لپ و تاپ و تلويزيون و راديو و فقط با سه - چهار کتاب عالی و يک کوله پشتی به اين کلبه آمده ام.صبح‌ها خروسخوان از خواب بيدار مي‌شوم و بعد از صبحانه‌ای از شير تازه و تخم مرغ محلی ، کارم پياده روی و گشت و گذار در در جنگل است و کتاب خواندن در فضای باز و نفس کشيدن در هوای بدون دود و سبک بالای کوه و گهگاه گپ زدن با مردم ساده دل روستاهای اطراف.محلي‌ها برايشان عجيب است که اين ميهمان هر ساله را چه چيزی وا می دارد که هياهو را رها کند و با لذت اينگونه از همه چيز دور شود.برايشان توضيح میدهم که در جايي که من از آن مي آيم همه چيز هست و فقط يک چيز ناياب است.آرامش...ا

Tuesday, September 8, 2009

کمی شفاف سازی

در پست قبلی دوستی مطلبی را در رابطه با بيانی که از رقص داشتم در کامنتها آورده بود که بدليل عصبانيت بيش از حد اين دوست لازم شد چند خطی در اين باره بنويسم.هرچند قصد داشته و دارم که اينجا را همين قدر خيالپردازانه حفظ کنم اما گاهی نوشتن مطلبی با برچسب "دو دقيقه خارج از خيالپردازی" را از دوستان و خوانندگان عزيز رخصت می خواهم.اما بعد :ا

اول اينکه بنده رقص را به معنی عام آن تنها به جهت تحريک طرفين نمی دانم.رقص هايي که ريشه در فرهنگهای ملل گوناگون دارد هنری است فاخر و پر معنی که با تمام وجود آدمی اجين است و بارها گفته ام که رقص از نوزادی در وجود انسان خودنماي می کند و اندک نوای موسيقايي نوزاد انسان را به جنبش وا می دارد و اين هيج نمی تواند باشد مگر نزديکی اين هنر با وجود انسان.اما آنچه که من به آن اشاره کردم و علی رغم آنچه که شما برداشت فرموديد نه در جهت نفی که صرفاً اعلام نظری بی طرفانه بود ، رقصی است که به گمانم اين روزها نام آنرا هي پاپ يا چيزی شبيه اين می گذارند که البته سابفه زيادی ندارد و اگر اشتباه نکنم به همين چند ده سال اخير باز می گردد.بنده در اين نوشته بيان کردم که معنی اين رقص را نمی فهمم و اين بيانی محتاطانه بود از حرکتی عاری از مفهوم که البته مجدداً می گويم که نفی پذير نيست اما از نظر من در عرصه هنر رقص به ديد هنری جای نمی‌گيرد.چرا که هنر بيان مفهومی با زبانی زيبا و گاهاً غير مستقيم است .رقصهای سنتی همگی دارای اين مفاهيم هستند.بويژه رقصهای سنتی اروپايي که همراهی هميشگی زن و مرد با هم در اين رقصها زيبايي و عمق مفهوم برابری و همپايي دو جنس را به رخ می‌کشد.ا
حال از صبح نويس عزيز که با آن زبان تند ذهن خيالپرداز را "همان ذهن بیماری که در خواندن توضیح المسائل به نزدیکی انسان و بز و گاو نیز تامل و تحمل می‌کند و همان ذهنی که در سودان ، پوشیدن شلوار توسط زن را تحریکی برای مرد قلمداد می کند " دانسته سوال می‌پرسم که از نظر ايشان معنی نهفته در رقص هيپاپ چيست؟باز هم لازم می دانم که تکرار کنم که اين بيان به هيچ عنوان برای نفی و يا ضد ارزش يا بی‌ارزش و بی‌ثمر دانستن اين نوع از رقص نيست.بلکه به اعتقاد من هر عامل بشری که بوجود آمده و ماندگار شده دليلی بر وجود نياز بشر به آن عامل بوده و همين نياز دليلی بر تداوم وجود آن است و بنا براين نمی‌توان آنرا نفی کرد.ا
اما از اين موضوع که بگذريم نحوه بيان نظر دوست عزيزم صبح نويس متاسفانه از رخنه فرهنگی در ميان ما حکايت دارد که سردمداران آن اين روزها در عرصه‌های اجتماعی قدرت را به دست گرفته اند و همواره راه توجيه طرف مقابل را در هتاکی و برچسب زنی می دانند و متاسفانه شاهديم که اين طرز تفکر چه نتايچی را به دنبال داشته است.البته آنانی که اين روش برخورد با مخالف را در پيش گرفته اند بدليل آن است که چاره ای و جوابی ندارند و لذا نحوه برخوردشان را می‌توان فهميد .اما توسل به چنين روشی از سوی نسلی که داعيه مبارزه با اين روش را دارد و خود را منتقد شرايط اين روزها قلمداد می کند تنها و تنها باعث تاسف و نگرانی عميق است از آنچه که ساليان آينده اين مرز و بوم شاهد خواهد بود.ا


پ ن : کسی از دوستان راهی رو سراغ داره که به بلاگر بفهمونم در عین اینکه نوشته‌ها رو از راست به چپ می‌نویسه اول و آخر خطها رو هم یکسان کنه و بالعکس؟


Thursday, September 3, 2009

تنها نشينی


يک سالن بزرگ با يک سقف بلند .سالن تاريک است و اندک نور آن را لامپهای رنگارنگ رقص نور می سازد.جلو سالن نوازندگان و خواننده مشغول اجرای برنامه شان هستند و عده ای هم مشغول رقص.از همان رقصهايي که هيچ وقت معنی اش را نفهميدم .از همانها که مرد و زن جلو هم می ايستند و با ضرباهنگ موزيک خودشان را تکان می دهند و تمام مدت نگاه مرد به پايين تنه زن است و تمام حواس زن به از خود بی خود کردن مرد و تنها فلسفه وجودی اش می تواند آماده شدن برای يک شب بيداری در تختخواب باشد!انتهای سالن تعدادی کاناپه قرار گرفته برای کسانيکه مثل من نايت کلاب را تنها برای تجربه چند ساعت آرامش در شلوغ ترين فضای انسانی می خواهند.روی يکی از اين کاناپه ها می نشينم و محتويات قرمز رنگ ليوان توی دستم را مضمضه می کنم.توی ذهنم بازی هميشگی "کشف رابطه افراد" را شروع می کنم و برای کسانی که در قاب روبرويم می گنجند در ذهنم داستان می سازم که نشستن يک تنهای ديگر روی همان کاناپه ای که من روی آن نشسته ام رشته افکارم را پاره می کند...ا