با کت و دامن مشکي و پيراهن سفيد هم جذاب بود و هم استوار به نظر مي رسيد.با شور و هيجاني که مختص حرف زدن خانمهاست داشت جلسه امروزش را با مديرعامل يک شرکت بزرگ تجاري که از قضا يکي از دوستان من بود و در مديريت و توانئيش در مذاکره شکي نداشتم برايم تعريف مي کرد.از قبل مي دانستم که چگونه آن دوست را بازنده مذاکره کرده بود و يک قرارداد بزرگ و پر سود به نفع شرکت بسته بود اما شنيدن توضيحات همراه با هيجان و صميميت و در عين حال حاکي از پختگي و توانايي او ، لذتي بود که به هر چيز ديگري ترجيحش مي دادم.لذتي ناشي از غرور داشتن چنين همراهي که آگاهي و استواريش و حضور هميشگي اش در اجتماع به هيچ مردي اجازه نمي داد حتي براي يک لحظه تفکري غير از برابري زن و مرد در ذهنش راه دهد...
3 comments:
فقط نگرانت بودم
تو یه ایرانی هستی
منم همین طور
پس خیلی مراقب خودت باش
لطف کردی اومدی وبلاگم
همیشه اینقدر که الان داغونم نیستم
و الا بیشتر بهت سر می زدم
راستی من رشتم معماریه دنبال پروژه داشتم می گشتم که وبتو دیدم
جالب اینه که ربطی هم به موضوع پروژم نداره
آره آره برابرای زن و مرد اون هم با زبون خوش و لبخند.مگه تو فانتزیه تو واقعیت پیدا کنه:D
از قدیم گفتن بنویس تا انجام شود
Post a Comment