Thursday, April 22, 2010

همراهان برابر



با کت و دامن مشکي و پيراهن سفيد هم جذاب بود و هم استوار به نظر مي رسيد.با شور و هيجاني که مختص حرف زدن خانمهاست داشت جلسه امروزش را با مديرعامل يک شرکت بزرگ تجاري که از قضا يکي از دوستان من بود و در مديريت و توانئيش در مذاکره شکي نداشتم برايم تعريف مي کرد.از قبل مي دانستم که چگونه آن دوست را بازنده مذاکره کرده بود و يک قرارداد بزرگ و پر سود به نفع شرکت بسته بود اما شنيدن توضيحات همراه با هيجان و صميميت و در عين حال حاکي از پختگي و توانايي او ، لذتي بود که به هر چيز ديگري ترجيحش مي دادم.لذتي ناشي از غرور داشتن چنين همراهي که آگاهي و استواريش و حضور هميشگي اش در اجتماع به هيچ مردي اجازه نمي داد حتي براي يک لحظه تفکري غير از برابري زن و مرد در ذهنش راه دهد...‏

3 comments:

lider lady said...

فقط نگرانت بودم
تو یه ایرانی هستی
منم همین طور
پس خیلی مراقب خودت باش
لطف کردی اومدی وبلاگم
همیشه اینقدر که الان داغونم نیستم
و الا بیشتر بهت سر می زدم
راستی من رشتم معماریه دنبال پروژه داشتم می گشتم که وبتو دیدم
جالب اینه که ربطی هم به موضوع پروژم نداره

marsa-shahsiah said...

آره آره برابرای زن و مرد اون هم با زبون خوش و لبخند.مگه تو فانتزیه تو واقعیت پیدا کنه:D

صبح نویس said...

از قدیم گفتن بنویس تا انجام شود