
با کت و دامن مشکي و پيراهن سفيد هم جذاب بود و هم استوار به نظر مي رسيد.با شور و هيجاني که مختص حرف زدن خانمهاست داشت جلسه امروزش را با مديرعامل يک شرکت بزرگ تجاري که از قضا يکي از دوستان من بود و در مديريت و توانئيش در مذاکره شکي نداشتم برايم تعريف مي کرد.از قبل مي دانستم که چگونه آن دوست را بازنده مذاکره کرده بود و يک قرارداد بزرگ و پر سود به نفع شرکت بسته بود اما شنيدن توضيحات همراه با هيجان و صميميت و در عين حال حاکي از پختگي و توانايي او ، لذتي بود که به هر چيز ديگري ترجيحش مي دادم.لذتي ناشي از غرور داشتن چنين همراهي که آگاهي و استواريش و حضور هميشگي اش در اجتماع به هيچ مردي اجازه نمي داد حتي براي يک لحظه تفکري غير از برابري زن و مرد در ذهنش راه دهد...