Wednesday, October 21, 2009

تصوير ذهنی شماره 14
برای بار آخر ظاهرم را در آینه آسانسور چک می کنم.گره کراوات را محکم می کنم و از آسانسور خارج می شوم.بيرون در راننده داخل ماشين منتظر است.از در عقب سوار می شوم و ماشين حرکت می کند.فاصله بين خانه وشرکت را هميشه می گذارم برای خواندن اخبار اقتصادی روز و اگر وقت باشد چک کردن ايميلها.دستيارم برنامه امروز را ايميل کرده است.نگاهی بهش می اندازم.امروز روز سبکی است.جلسه خاصی ندارم .اين روزها معمولن جان می دهند برای فکر کردن به طرحهای جديد و احتمالن سر زدن به بخشهای مختلف شرکت و قهوه خوردن با مديران بخشها.روزنامه ها هم انگار امروز تصميم گرفته اند روز بی سر و صدايي داشته باشند.خبر خاصی نيست.ماشين می ايستد.رسيده ايم.هيچوقت دوست نداشته ام که برای باز کردن در صبر کنم اما اينها در اين شهر جزئی از بيزينس به شمار می آيند.در عوض سعی می کنم با يک لبخند گرم به نگهبان که در را برايم باز کرده است اين موضوع را جبران کنم.وارد ساختمان میشوم .در ذهنم صحنه هايي از فيلم دويل وير پرادا را که مدير وارد شرکت می شود را مرور می کنم و نا خودآگاه از اين مقايسه خنده ام می گيرد...ا

پ ن 1 : اينکه يکی دلش بخواهد يک روز سوار يک اتوبوس بشود و برود تا آخر خط و آنجا دوباره سوار يک اتوبوس ديگر و همينطور تا آخر شب شهر را بگردد نماد افسردگی است ؟ خب اين چه ربطی به اين تصوير ذهنی داشت؟!ا
پ ن 2 : بعضی صحنه ها از بعضی فيلم ها هميشه در ذهن آدم می مانند.اين صحنه وارد شدن خانم رئيس به دفتر مجله مد در فيلم د دويل وير پرادا هم برای من از آن صحنه هاست.ها؟خيلی جلفم؟

4 comments:

Unknown said...

خیال پردازی بدون تعارف و سانسور

Anonymous said...

یک: نه چرا افسردگی باشه؟ اتفاقا به نظر من کار بسیار مفیدیه که بیشتر از بطن هر جامعه همچنین جغرافیای شهر مطلع بشی. چه کابل چه تهران چه دوحه چه نیویورک!؛
دو: با ذکر این صحنه ی فیلم آنهم دو بار در متن، کاملا خواننده را آگاه کردی که این خیال پردازی ها از کجا منشا می شود.
یک توصیه: مدیرم شدی درو خودت باز کن

Leo said...

نمی دونم که نماد افسردگی هست یا نه ، اما من افسرده ام و از این کار خوشم میاد...
با یه اتوبوس بری مبدا بر گردی مقصد و دوباره ، گاها با آهنگ ، گاها بدونش...

صحنه ی فیلم ، صحنه های واقعی ، یه پس زمینه ی ذهنی ، یا یه توهم ساده ! همیشه با من هست و هر جا شبیه یه چیزیه ،
حتی شبیه یک بو یا یک رنگ یا یک حس می تونه باشه اون محیط در لحظه...

Leo said...

نصحیح می کنم :

هر مکانی شبیه یه چیزیه